دوریست
دانشنامه عمومی
جمله سازی با دوریست
شیخ گفت سلیمان گفت هَب لی مُلْکاً او را آن ملک بدادند چون آفت ملک بدید وبدانست که آن سبب دوریست نه سبب نزدیکی به حضرت گفت لایَنبَفی لَاحدٍ مِنْ بَعدی.
رخ این زرد از اندوه دوریست که دوری بعد نزدکی ضروریست
در رهت قطع مسافت دوریست وصل جستن به سفر مهجوریست
نقص عقلست آن که بد رنجوریست موجب لعنت سزای دوریست
صبوری با غم دوریست مشکل صبوری چون توان صد درد بر دل