ده هزاران

لغت نامه دهخدا

ده هزاران. [ دَه ْ هََ / هَِ ] ( اِ مرکب ) ( اصطلاح نرد ) ده هزار. ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). رجوع به ده هزار شود. || برای مبالغه و کثرت نیز در نظم و نثربه کار رود. رجوع به ترکیب ده هزار در ذیل ده شود.

فرهنگ فارسی

جمع ده هزار ده هزارها

جمله سازی با ده هزاران

تشنه لب باز آی بیرون از فرات ده هزاران خضر را آب حیات
بر درگه ما ز ده هزاران دارست بر هر داری سر مریدی زارست
سپهبد چو زآن سوی، صف کرد راست سپه ده هزاران دلیران بخواست
چنانچون شنیدم نگویم فزون پر از بار شد ده هزاران هیون
خلق گفتندش که او از پیش‌دست ده هزاران زین دلاور برده است
همان ده هزاران غلامان خرد که هر یک زخورشید خوبی ببرد