در کوفتن

لغت نامه دهخدا

در کوفتن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) در کوبیدن. کوفتن در. دق الباب کردن. در زدن:
در من چه کوبی ره من چه گیری
چه آرام گیرد دلت با چنانی.فرخی ( از آنندراج ).انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت.ناصرخسرو.به پیغمبری کوبم آنگه درش
که خوانده خدا نیز پیغمبرش.نظامی ( از آنندراج ).در کاخ بداعتقادی مکوب
خس شبهه از کوی نیت بروب.نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).رجوع به درکوبیدن شود.

فرهنگ فارسی

در کوبیدن کوفتن در

جمله سازی با در کوفتن

حلقه بر در کوفتن ما را ندارد حاصلی ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم
باین در کوفتن من مست و خورسند تو خواهی برگشا خواهی فروبند
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
حلقه بر در کوفتن چون مار دلرا می گزد بسته بهتر آن دری کز سخت رویی وا شود
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قمبل یعنی چه؟
قمبل یعنی چه؟
پهن یعنی چه؟
پهن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز