خسل

لغت نامه دهخدا

خسل. [ خ َ ] ( ع مص ) پاک گردانیدن از چیزی که به کار نیاید. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خسل. [ خ َ ] ( ع ص ) رذل. فرومایه. ( منتهی الارب ).
خسل. [ خ ُس ْ س َ ] ( ع ص، اِ ) اراذل. فرومایگان. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

جمله سازی با خسل

پیوسته با سپاه توصیف بسته خسل فتح هر جا که میروند عنان در عنان خوشست