لغت نامه دهخدا
خرم خرام. [ خ ُرْ رَ خ َ ] ( نف مرکب ) خوش خرام. نیکوخرام:
ای حاجبی که بر فلک آبگون هلال
در رشک نعل مرکب خرم خرام تست.سوزنی.خرامیدنش باد بر خرمی
که ماهی چو شاهیست خرم خرام.سوزنی.
خرم خرام. [ خ ُرْ رَ خ َ ] ( نف مرکب ) خوش خرام. نیکوخرام:
ای حاجبی که بر فلک آبگون هلال
در رشک نعل مرکب خرم خرام تست.سوزنی.خرامیدنش باد بر خرمی
که ماهی چو شاهیست خرم خرام.سوزنی.
خوش خرام نیکو خرام
💡 زمانی درین قصر خرم خرام چو خورشید بر چرخ فیروزهفام
💡 چون بنشینی به ناز با می نوشین نشین چون بخرامی به کام با دل خرم خرام
💡 جرم هلال عید که منظور عالمست نعل سمند سرکش خرم خرام اوست
💡 ای صاحبی که بر فلک آبگون هلال در رشک نعل مرکب خرم خرام تست
💡 کبک بس خرم خرامان در رسید سرکش و سرمست از کان در رسید
💡 درون روضه سهی پا بگل فرومانده ز دست قامت خرم خرام تست ای دوست