لغت نامه دهخدا خجسته سروش. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ س ُ ] ( اِ مرکب ) سروش خجسته. فرشته مبارک قدم. هاتف مبارک: یکایک بیاید خجسته سروش بسان پری پلنگینه پوش.فردوسی.بفرمان یزدان خجسته سروش مرا روی بنمود در خواب دوش.فردوسی.درود آوریدش خجسته سروش کزین بیش مخروش و باز آر هوش.فردوسی.سحرگه مرا چشم نغنود دوش ز یزدان بیامد خجسته سروش.فردوسی.
جمله سازی با خجسته سروش زهاتف رسیدم ندایی به گوش به نزدیکم آمد خجسته سروش رسولی رسیده است با رای و هوش پیام آوری چون خجسته سروش چنان دید در خواب کاو را به گوش نهفته بگفتی خجسته سروش به فرمان یزدان خجسته سروش مرا روی بنمود در خواب دوش بر آن ابر باران خجسته سروش به گودرز گفتی که بگشای گوش بیامد هم آنگه خجسته سروش به خوبی یکی راز گفتش به گوش