خاموش ماندن

لغت نامه دهخدا

خاموش ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) ساکت ماندن. بی صدا ماندن. دم فروبستن:
شانه را در هر سری سازند جای
زآنکه با چندین زبان خاموش ماند.
|| بجا ماندن. ( آنندراج ). گفته نشدن:
در زمان قصه پردازان سخن خاموش ماند
زآنکه در افشاء نمیگنجد غم پنهان ما.ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

ساکت ماندن بی صدا ماندن

جمله سازی با خاموش ماندن

💡 با انجام یک سری کارهای دشوار کلاغ می‌توانست به مقام نامزدی برسد. یکی از کارهای سختی که باید انجام می‌شد تا شخص به درجه نامزدی برسد، خاموش ماندن بود. علامت مخصوص او مشعل و چراغ می‌باشد. عنصر آب عنصر مخصوص نامزد است.