حلوب

لغت نامه دهخدا

حلوب. [ ح َ ] ( ع ص ) شتر شیرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اشر دوشا. ( از مهذب الاسماء ). شتر دوشیدنی. شتر ماده دوشیدنی. ناقه دوشیدنی. || هاجرة حلوب؛ نیم روز گرم روان کننده خوی از تن. || مرد دوشنده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

شتر شیرده

جمله سازی با حلوب

قضای معدلت این، چو در صباح سموم شراب مکرمت آن، چو در سراب حلوب