حقله

لغت نامه دهخدا

( حقلة ) حقلة. [ ح ِ ل َ ] ( ع اِ ) آب صاف باقی در حوض. حُقله. || شیر باقی. || خرمای تباه فروریخته از درخت. ( منتهی الارب ). || آنچه کم باشد از مقدار قدح. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حقلة. [ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) زمین ساده صالح زراعت.
- امثال:
لاتنبت البقلة الا الحقلة؛ پسر هر پدری چون پدر باشد. یا گفتار خسیس جز از خسیس نیاید. ( از منتهی الارب ). || بیماریی است شتر را. ( منتهی الارب ). || درد شکم اسپ از خوردن خاک یا گیاه ناسازوار. ج، احقال. ( از منتهی الارب ). || آب صافی باقی در حوض. ( اقرب الموارد ). رجوع به ماده قبل شود. || ( ع مص ) مبتلی شدن شتر به بیماری حقله و اسپ بهمان بیماری.ج، حقول. ( منتهی الارب ).

جمله سازی با حقله

گفتم از پیری شود بند علایق سست‌تر قامت خم حقله‌ای افزود بر زنجیر من
حلقه‌جوشی گونه‌ای از واکنش‌های شیمیایی در شیمی آلی است که طی آن یک یا چند حلقه کربن به حقله‌های موجود اضافه می‌شود. واکنش‌های حلقه‌جوشی رابینسون،حلقه‌جوشی دنهایزر و برخی گونه‌های خاص حلقه‌زایی از این دست واکنش‌ها هستند.
حقله های سیاره ای، فقط به دور سیاره هایی ساخته میشود که دارای اقمار زیادی باشند، زیرا گرانش اقمار و سیاره مادر، حلقه ها را به دور سیاره به شکل معلق میگرداند.
از کلامت «واصبر واتفسیر» می‌کردم مدام اضطراب مرغ دل در حقله آرام بود