جوشند

لغت نامه دهخدا

جوشند. [ ش ِ ]( اِخ ) دهی است از بخش شوسف شهرستان بیرجند دارای 133 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.

جمله سازی با جوشند

مبصّران حقیقت‌ که سر به سر هوشند به رنگ چشمهٔ آیینه فارغ از جوشند
دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم پختگان سوخته و افسرده دلان می جوشند
برای طعنه ی ما این همه چه در جوشند که عاقلان همه دیوانه ی قبا پوشند
يـعـنـى در آن دو بهشت دو چشمه هست كه چون فواره با شدت مى جوشند.
زخم و داغ است که مستانه به هم می جوشند لاله زار دل افگار تماشا دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
طعمه
طعمه
چارپايان
چارپايان
متمایز
متمایز
هورنی
هورنی