تیز قلم

لغت نامه دهخدا

تیزقلم. [ ق َ ل َ ] ( ص مرکب ) جلدنویس. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):
عرفی همه لافی به دعا تیزقلم شو
بشتاب که میدان بشود تنگ قلم را.؟ ( آنندراج ).رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

جلد نویس

جمله سازی با تیز قلم

زبان تیز قلم قاصرست از صفتت که حصر مدح تو بیرون ز حد امکان است
که هست شعر رشیدی حکیم بی همتا به تیغ تیز قلم شاعری بلند سخن
عرفی همه لافی بدعا، تیز قلم شو بشتاب که میدان نشود تنگ رقم را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گوت
گوت
نمایان
نمایان
اسرع وقت
اسرع وقت
هیت
هیت