لغت نامه دهخدا
تیرافکن. [ اَ ک َ ] ( نف مرکب ) تیرانداز. که تیر افکند. پرتاب کننده تیر از کمان و جز آن:
عطارد کرده ز اول خط جوزا
سوی مریخ تیرافکن تماشا.نظامی.رجوع به تیرانداز و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.
تیرافکن. [ اَ ک َ ] ( نف مرکب ) تیرانداز. که تیر افکند. پرتاب کننده تیر از کمان و جز آن:
عطارد کرده ز اول خط جوزا
سوی مریخ تیرافکن تماشا.نظامی.رجوع به تیرانداز و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.
تیرانداز که تیر افکند پرتاب کننده تیر از کمان و جز آن
💡 هر سو کمین گشاده فروغی به صید من تیرافکنی که از همه ابرو کمانتر است
💡 سرو بالا دلبر تیرافکن و پیکان مژه بی گمان هزمان دلم را جای آن پیکان کند
💡 اختر تیرافکن ثاقب که خوانندش شهاب از شیاطین کرده با پشتی قهرت انتقام
💡 به ترکی غمزهام تیرافکن تو شده هندوی مستم رهزن تو
💡 آسمان گر پرستاره روشن است هر ستاره دشمن تیرافکن است
💡 از کمان غمزه اش تیری مرا بر دل رسید شصت او نازم عجب تیرافکنی آموخته