تب عشق

لغت نامه دهخدا

تب عشق. [ ت َ ب ِ ع ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مجازاً بیماری عشق. سوز و التهاب عشق. آتش عشق. درد عشق:
غم عشق بر عیش پیرایه بست
تب عشق در مغز صحت نشست.معروف ظهوری ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مجازا بیماری عشق سوز و التهاب عشق آتش عشق درد عشق.

جمله سازی با تب عشق

از سوز تب عشق و، ز سیلاب سرشکم هم سوخته از آتش و، هم غرقه در آبم
ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است ما بسمل و او می‌طپد این را که شنیده است
خورشید بر فروزد از آتش تب عشق مهتاب روی سازد در ظلمت شب عشق
تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن
ناله پیدا از آن کنم که غمت تب عشق از نهان برانگیزد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مطلقه یعنی چه؟
مطلقه یعنی چه؟
هورنی یعنی چه؟
هورنی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز