بی مهلت

لغت نامه دهخدا

بی مهلت. [ م ُ ل َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + مهلت ) عاجل. عاجلة. ( منتهی الارب ). رجوع به مهلت شود.

فرهنگ فارسی

عاجل. عاجله

جمله سازی با بی مهلت

و مثال تو چون کسی بود که به طلب علم شود کاهلی می کند و می گوید که آن روز پسین که با شهر خویش خواهم شد جهد کنم و این قدر نداند که علم آموختن را روزگاری دراز باید. هم چنین نفس مرد تایب را روزگار دراز در بوته مجاهدت باید نهاد تا پاک گردد و تا به درجه معرفت و انس و محبت رسد و جمله عقبه ها را بگذارد و چون عمر گذشت و ضایع شد بی مهلت این چون توانی؟ چرا جوانی پیش از پیری و تندرستی پیش از بیماری و فراغت پیش از شغل و زندگانی پیش از مرگ به غنیمت نداری؟