بی قول

لغت نامه دهخدا

بی قول. [ ق َ / قُو ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قول ) بی گفتار. || مجازاً، بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید. ( ناظم الاطباء ). که کردار به گفتار بکار ندارد:
خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند وبی پیمان.فرخی ( دیوان ص 256 ).اراقیت گفت ای عم او بدعهد و بی وفا و بی قول است. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). || بی حقیقت. || غدار. نمک بحرام. خائن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قول شود.

فرهنگ فارسی

بی گفتار. و مجازا بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید.

جمله سازی با بی قول

💡 قولی که در عراق است درمان این فراق است بی قول دلبری تو آخر بگو کجایی

💡 عمل بی نام او جاهل امل بی بذل او واله سخا بی فعل او ناقص سخن بی قول او ابتر