بده ز لعل لبت بی سوال کام دلم که نیست کشته عشق تو را زبان سوال
گفت: تواند بود که تا آنجا برسم نمانده باشم. نقلست که یکبار شوق بر وی غالب شد ستونی بود برخاست و آن ستون را در کنار گرفت وچندان بفشرد که بیم آن بود که آن ستون پاره شود و او را کلماتی است عالی. گفت علامت جوانمرد سه چیز است یکی وفا بی خلاف. دوم ستایش بی خود. سوم عطائی بی سوال.
مده امان که صدف وا کند دهن به سوال چو بی سوال گهربارمی توانی شد
احسان بی سوال زبان بند خواهش است از دست کوته است زبان گدا بلند