بی رسن

لغت نامه دهخدا

بیرسن. [ رَ س َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + رسن ) بی افسار. رجوع به رسن شود. || اوباش. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بی افسار ٠ یا اوباش

فرهنگ اسم ها

اسم: بی رسن (دختر) (ترکی) (تلفظ: bir san) (فارسی: بيرسَن) (انگلیسی: bir san)
معنی: یکدانه، یگانه

جمله سازی با بی رسن

سلیم، ذوق خموشی مرا ز کار انداخت دلم ز قطع نفس همچو دلو بی رسن است
در جهان بی غم نبینی دل که در دست رباب گردن خود بی رسن هرگز نبیند گردنا
در غم آن لعبت یوسف جمال چه زنخ شد دلم درمانده چون یوسسف بچاه بی رسن
باز عشق حیله گر شاهدفریبی می کند یوسفی هر گوشه در چه بی رسن خواهد شدن
بهر سوغای عزیزان جان ز تن بیرون کنم یوسف خود را از این چه بی رسن بیرون کنم
بمدح تو سخن من بهفتمین گردون رسید بی رسن از چاه هفتصد بازی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
وارونه یعنی چه؟
وارونه یعنی چه؟
عظمت یعنی چه؟
عظمت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز