در دورهای که نویسنده توصیف میکند، بیشتر مردم روی از دین حق گردانیدهاند و رغبتی به آموزههای اصیل دینی نشان نمیدهند. در چنین شرایطی، جایگاه حکمت و معرفت اصیل، رونق پیشین خود را از دست داده و رکود عمیقی در عرصۀ دانشهای ناب بهوجود آمده است. این وضعیت نهتنها بر جریانهای فکری جامعه تأثیر گذاشته، بلکه حتی بر کیفیت ایمان و عمل متدیّنان نیز سایه افکنده است.
در این میان، اصطلاح اهل شریعت بهکار رفته است که ترکیبی اضافی و مرکب بهشمار میرود. این عبارت به گروهی اشاره دارد که به قوانین و دستورهای شرعی دین پایبند هستند و در متون کهن، گاه در تقابل با اهل حکمت قرار میگیرند. اهل شریعت، پیروان راستین شریعت دانسته میشوند که بر طبق ظواهر دینی و فقهی عمل میکنند. نویسنده در کتاب جامعالحکمتین با اشاره به این دو گروه، از فساد مزاج اهل شریعت در آن روزگار سخن میگوید. این عبارت نشان میدهد که حتی متشرعان نیز در آن برهه، از سلامت فکری و روحی مطلوب برخوردار نبودهاند و این مسئله، عمق انحطاط فکری و اخلاقی عصر مورد نظر را بهخوبی نمایان میسازد.