افگاری

لغت نامه دهخدا

افگاری. [ اَ ] ( حامص ) خستگی. ( یادداشت مؤلف ): در محنتهاء که در عالم است از بیماری ودرویشی و افگاری و انواع عقوبات. ( کیمیای سعادت ).

جمله سازی با افگاری

همچو نرگس، مدت عمرم به بیماری گذشت روزگارم همچو گل، در سینه افگاری گذشت
شکوه از بی نمکیهای جهان بی دردی است بی نمک نیست جهان گر دل افگاری هست
ز رخساری که از خون غازه دارد ز افگاری که زخمی تازه دارد
ادب اظهارم و با وصل توام‌کاری هست عرض آغوش ندارم دل افگاری‌هست
بر رخت آن همه داغ از خط و خال درد دل سوخته افگاری است
ما نداریم به غیر از جگرِ افگاری کو طبیبی که شود چاره گرِ بیماری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
طولانی یعنی چه؟
طولانی یعنی چه؟
ورژن یعنی چه؟
ورژن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز