مستاصل

مستاصل به معنای کسی است که به شدت ناامید، درمانده و بی‌چاره شده و از نظر روحی و روانی تحت فشار قرار گرفته است. این واژه به حالتی اشاره دارد که شخص احساس می‌کند هیچ راه حلی برای مشکلاتش وجود ندارد و به طور کلی در شرایطی دشوار و بحرانی قرار دارد. این واژه از ریشه استیصال به معنای درماندگی و ناامیدی گرفته شده است.

ویژگی‌ها:

ناامیدی: فرد مستاصل به شدت ناامید است و احساس می‌کند که هیچ راهی برای بهبود وضعیت خود ندارد.

درماندگی: این حالت به معنای ناتوانی در حل مشکلات و چالش‌ها است.

احساس یأس: مستاصل بودن معمولاً با احساس یأس و ناامیدی عمیق همراه است.

لغت نامه دهخدا

مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال. از بیخ برکننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به استئصال و استیصال شود.
مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال. از بیخ برکنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). از بیخ کنده. ریشه کن شده: به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696 ). آن اعیان مستأصل شدند. ( تاریخ بیهقی ص 419 ). و هر کس سرکشی می نمود مستأصل می گردانید. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به استئصال و استیصال شود. || در تداول امروزین فارسی زبانان، پریشان فکر و مضطرب. بی چیز. ناچار و مجبور.
- مستأصل شدن؛ ناچار و مجبور شدن.
- مستأصل کردن؛ ناچار و مجبور کردن بر انجام کاری.
- || پریشان و سرگشته کردن.

فرهنگ معین

( مستأصل ) (مُ تَ صَ ) [ ع. ] (اِمف. ) از بیخ برکنده شده، بیچاره، گرفتار.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بینوا، بیچاره.
۲. ازبیخ برکنده، ریشه کن شده.

فرهنگ فارسی

ازبیخ برکنده، ریشه کن شده، بینوا، بیچاره
( اسم ) ۱ - ازبیخ برکنده ریشه کنده. ۲ - بی نوا بی چیز تهی دست. ۳ - بدبخت پریشان حال. ۴ - مجبور.
از بیخ بر کننده

جملاتی از کلمه مستاصل

به روایت ابن بلخی در کتاب فارسنامه، بخت النصر بن گیو بن گودرز اصفهبد لهراسپ بود از عراق تا روم. اصل نام او (بخت ترسی) است و او بود که قصد بیت المقدس کرد و جهودان را مستاصل گردانید به‌سبب آنکه پیغمبری را بکشتند.
کمی بعدتر سامانتا به تئودور می‌گوید به همراه تمام سیستم‌‌عامل‌های هوشمند دیگر در حال ترک انسان‌ها هستند تا به کشف بیشتر خودشان بپردازند. سامانتا خداحافظی می‌کند و تئودور را ترک می‌گوید. تئودور درمانده و مستاصل امی را می‌بیند که او هم توسط سیستم‌عاملش ترک شده و در اندوه غرق است. تئودور به او می‌پیوندد. امی سر بر شانه‌ی او می‌گذارد. هر دو به چراغ‌های شهر می‌نگرند. فیلم پایان می‌یابد.
این نمایشنامه روایتی چند اپیزودی از مردمی است که در اواسط دهه شصت و در روزگار بمباران شهرها توسط رژیم بعثی عراق، احساس ناامنی و مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ بر زندگی آنان سایه انداخته است. مردم مستاصل و درمانده‌ای که هر کدام‌شان به نوبت به صحنه می‌آیند تا نقش خود را بازی کنند و دغدغه‌ها و مشکلات خود را بازگو کنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم