ننگی

لغت نامه دهخدا

ننگی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) ننگین. سرافکنده و شرمسار و خجلت زده و بی اعتبار و بی ارج و خفیف:
بکوشم که ننگی نگردم به کار
به نزدیک آن نامور شهریار.فردوسی.بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن.فردوسی.بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر.فردوسی.اگر کند بودی گشاد برم
از این زخم ننگی شدی گوهرم.فردوسی.فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.اسدی.

فرهنگ فارسی

ننگین. سرافکنده و شرمسار و خجلت زده و بی اعتبار و بی ارج و خفیف.

دانشنامه عمومی

ننگی ( ارمنی: Ննգի )؛ جمعیت به ( ترکی آذربایجانی: Cəmiyyət ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آرتساخ است که در استان مارتونی واقع شده است.

جمله سازی با ننگی

عشق جوان! اگر در نبرد میوند شهید نشدی،خدا تو را از بی ننگی حفظ کند.[ب]
ساقیا توبه شکستم، جرعه‌ای می ده به دستم من ز می ننگی ندارم، می‌پرستم می‌پرستم
گر من شکایتی کنم از دشمنان به دوست ننگی چنین کشیدنم آخر ز ناز نیست
به درگاه عشقت چه نامی چه ننگی به نزد جلالت چه شاهی چه شنگی
من در اول گر زکار عشق بودم باخبر کی دم اندر پیش خلق از نام و ننگی می زدم