منعمی

لغت نامه دهخدا

منعمی. [ م ُ ع ِ ] ( حامص ) توانگری. مالداری:
منعمی زو خواه نه از گنج و مال
نصرت از وی خواه نی از عم و خال.مولوی.منعمی پنهان کنی در ذل فقر
طوق دولت بندی اندر غل فقر.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 404 ).رجوع به منعم شود.

فرهنگ فارسی

توانگری. مالدار.

جمله سازی با منعمی

💡 آفرین بر منعمی کز بهر اظهار ثنا فیض توفیق سخن ما را میسر کرده است

💡 به مفلسی که بود وجه قرض او حاشا به منعمی که بود کار وعده اش انکار

💡 ای منعمی که ناطقه خوش سرای را در حصر نعمت تو خرد گنگ و لال یافت

💡 آن منعمی که زیبد اگر بندگان کنند بر کمترینه نعمت تو جاودان ثنا

💡 کفر باشد از طمع پیش در هر منعمی قامت آزادگی چون حلقه بر در داشتن

💡 ای دو منعمی که یک آمد نعیمتان یکروح در دو تن زخدای کریمتان