مقرم

لغت نامه دهخدا

مقرم. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) بسترآهنگ. ج، مقارم. ( مهذب الاسماء ). پرده رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد یا پرده تنک. مقرمة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقرم. [ م َ رَ ] ( ع مص ) نخست گیاه خوردن گرفتن شتر یا به ضعف و سستی خوردن. قَرم. قُروم. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقرم. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) شتر گرامی که بر وی بار نکنند و خوار ورام ننمایند و به جهت گشنی بدارند آن را یا بجهت آنکه فربه شود تا بکشند آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( از ناظم الاطباء ). شتری که بر آن بار نکنند و رام ننمایند و فقط برای گشنی نگاه دارند. ( از اقرب الموارد ). شتر نر. ( غیاث ). || مهتر قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- قرم مقرم؛ مهتر و سید و امیر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

شتر گرامی که بر وی بار نکنند و خوار و رام ننمایند و بجهت گشنی بدارند آن را یا بجهت آنکه فربه شود تا بکشند آن را.

جمله سازی با مقرم

💡 ای آنکه به یکرنگی تو متصفم در بندگیت مقرم و معترفم

💡 خصم به بدی گفتن من لب چه گشاید من بنده مقرم که خود از من بتری نیست

💡 چون نه مقرم من و نه منکرم بر سخنی لا و نعم چون کنم

💡 به بندگیت مقرم توام خداوندی گذاشتم همه عصیان تو جرم من بگذار

💡 چون من به صد زبان مقرم بر گناه خویش ای دست گیر خلق چه حاجت بود گوا