مضاد

لغت نامه دهخدا

مضاد. [ م ُ ضادد ] ( ع ص ) مخالف. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). کل مضاد مخالف است، ولی کل مخالف مضاد نیست. ( از اقرب الموارد ). حریف و خصم و دشمن و معارض و مخالف. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مضادة و مضادت و ضد شود.
مضاد. [ م ُ ضادد / م ُ ] ( از ع، ص )حریف. خصم و دشمن. معارض و مخالف. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ماخوذ از تازی حریف

جمله سازی با مضاد

اگر هیچیز را چیزی نهی قایم به ذات خود پس آمد نفس وحدت را مضاد و مثل در آلا
پس مرا در ملک تو باشد مضاد خاک بر فرق چنین مملوک باد