لغت نامه دهخدا
مسرات. [ م َ س َرْ را ] ( ع اِ ) ج ِ مسرّة و مسرّت. رجوع به مسرت و مسرة شود.
مسرات. [ م َ س َرْ را ] ( ع اِ ) ج ِ مسرّة و مسرّت. رجوع به مسرت و مسرة شود.
( اسم ) جمع مسرت شادیها سرورها: زمام تصرفی در مصالح و مفاسد و مسرات و مسا آت در دست اختیار ایشان بدان جهت نهادند...
💡 هیئت او چون زبان وز دفتر اسرار چرخ واصف نقش مسرات و خط احزان شده
💡 در این کتاب هوگو با احساسات و عواطف قوی و ظریفش، مسرات و آلام گوناگونش را شرح میدهد و سرگذشتها و خاطرات طفولیت و احساسات کودکانه اش را در اشعار شیرینی مجسم میسازد.
💡 فکرش از وهم تباهی و موهم گردید رایش از ترک که مسرات مبرا آمد