کرگسی

لغت نامه دهخدا

کرگسی. [ک َ گ َ ] ( حامص ) خوی و طبیعت کرگس. ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با کرگسی

چه شد بر کرگسی گر یافتی دست عقاب تیر رام اندر کمین است
از هوا این چنین بسی بینی مگسی را چو کرگسی بینی
هنون گفتا جتا یو خوش کسی بود به ظاهر گرچه او هم کرگسی بود
از مقام خویش دور افتاده ئی کرگسی کم کن که شاهین زاده ئی
برابر کرگسی پر برگشاده دو پای خویش بر تیری نهاده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شیمیل
شیمیل
آب و آتش
آب و آتش
گاییدن
گاییدن
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله