وسنان

لغت نامه دهخدا

وسنان. [ وَ ] ( ع ص ) غنوده و خوابناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). خفته. ( مهذب الاسماء ). خسبنده.

فرهنگ فارسی

غنوده و خوابناک خفته

جمله سازی با وسنان

💡 به تیغ وسنان و به گرز گران بکشتند چندان ز یکدیگران

💡 سوی هر خانه دویدند بصمصام وسنان در هر دکه گشادند بکوپال و تبر

💡 تیر مژگان وسنان قد و زره موشده ای رستم مملکت حسن نه بر زو شده ای

💡 نه اندیشه بودش ز تیر وسنان نه بیمی ز بسیاری دشمنان

💡 هم از گرد ره بر جهانجو بتاخت عنان درکشید وسنان برفراخت

💡 بسی زخم تیغ وسنان بر تنش خلیده بسی تیر در جوشنش