مروع

لغت نامه دهخدا

مروع. [ م َ ]( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَوع. رجوع به روع شود. ترسانیده شده. ( غیاث ). ترسیده. بیم کرده:
قاصداً آن روز بیوقت آن مروع
از خیالی کرد با خانه رجوع.مولوی ( مثنوی ج 4 ص 287 ).
مروع. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویع. رجوع به ترویع شود. سهمگین و هولناک. ( ناظم الاطباء ).
مروع. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویع. رجوع به ترویع شود. || مرد درست و راست فراست، یا آن که در دل او صواب انداخته باشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که بیم وخوف در دل او راه یافته باشد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

کسی که دلش به ترس آمیخته، ترسیده، بیمناک.

فرهنگ فارسی

مرد درست و راست فراست

جمله سازی با مروع

قاصدا آن روز بی‌وقت آن مروع از خیالی کرد تا خانه رجوع
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اگزجره
اگزجره
ضیق وقت
ضیق وقت
توحید گوی
توحید گوی
باوانم
باوانم