لوح خوان

لغت نامه دهخدا

لوح خوان. [ ل َ / لُو خوا / خا ] ( نف مرکب ) خواننده لوح. که لوح خواند.
- طفل ِ لوح خوان؛ کودک نوخوان و خط آموخته:
وآن کوس عیدی بین نوان بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده.خاقانی.نصرت تو زاده تا باتیغ اوست
چرخ طفل لوح خوان می خواندمش.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه لوح را بخواند. یا طفل ( کودک ) لوح. کودک نو آموز.

جمله سازی با لوح خوان

عشق ز توست همچو جان عقل ز توست لوح خوان کان و مکان قراضه جو بحر ز توست دانه چین
نقد یثرب سلاله بطحا امی لوح خوان ما اوحی