قادر بودن

واژه‌ی قادر بودن به صورت مصدری مرکب، به‌صورت [ دِ دَ ] خوانده می‌شود و در مفهوم اصلی به معنای توانستن، توانا بودن و دارا بودن قوّت و امکان انجام کاری است. این واژه بیانگر ظرفیت و توانمندی فرد در به انجام رساندن امری یا برخورداری از اختیار و تسلط در حوزه‌ای خاص می‌باشد. در متون ادبی و کهن فارسی، این مفهوم همواره جایگاهی برجسته داشته و برای توصیف حالتی از اقتدار و کفایت به کار رفته است.

در گستره‌ی معنایی این واژه، علاوه بر معنای کلی توانایی، مفهوم تسلط و چیرگی نیز نهفته است؛ چنان‌که در متون کلاسیک، از جمله کتاب «کلیله و دمنه» آمده است: و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هفتم بر زبان خویش قادر بودن. در این عبارت، به معنای تسلط بر گفتار و توانایی کنترل زبان است که نشان‌دهنده‌ی بعدی اخلاقی و مدیریتی از قدرت فرد به شمار می‌رود. این کاربرد، حاکی از آن است که قادر بودن تنها به توانایی فیزیکی محدود نمی‌شود، بلکه ظرفیت نظارت بر رفتار و گفتار را نیز در بر می‌گیرد.

بنابراین، قادر بودن در زبان فارسی تنها به معنای دارا بودن قدرت عمل نیست، بلکه دلالت بر وجود اراده، مهارت و تسلط در ابعاد گوناگون زندگی فردی و اجتماعی دارد. این واژه در قالبی رسمی و ادبی، هم‌چنان در نوشتار و گفتار مورد استفاده قرار می‌گیرد و بیانگر کمالی انسانی در به کارگیری استعدادها و قابلیت‌ها در موقعیت‌های مختلف است. حفظ این مفهوم در گنجینه‌ی زبانی، ما را با جلوه‌هایی از تفکر عمیق ادبی و اخلاقی پیشینیان نیز پیوند می‌زند.

لغت نامه دهخدا

قادر بودن. [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) توانستن.توانا بودن. توانائی داشتن. || مسلّط بودن: و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هفتم بر زبان خویش قادر بودن. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

توانستن توانا بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال انبیا فال انبیا