لغت نامه دهخدا
یک دهان. [ی َ / ی ِ دَ ] ( اِ مرکب ) دهانی. یک دهن:
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک.مولوی. || ( ق مرکب ) به قدر مطلوب و کافی:
تا خنده بر بساط فریب جهان کنم
چون صبح یک دهان لب خندانم آرزوست.صائب ( از آنندراج ).
یک دهان. [ی َ / ی ِ دَ ] ( اِ مرکب ) دهانی. یک دهن:
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک.مولوی. || ( ق مرکب ) به قدر مطلوب و کافی:
تا خنده بر بساط فریب جهان کنم
چون صبح یک دهان لب خندانم آرزوست.صائب ( از آنندراج ).
دهانی یک دهن
💡 گردان به گرد کوی زمانه زمانهایست با یک دهان ز شکر قضا تا به سر شکر
💡 خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم
💡 ز لطف و قهر تو گویی همی سخن راند که آب و آتش دارد به یک دهان نرگس
💡 ملک عالم یک دهان خنده شده از خرمی تا به رنگ لاله اش زیر نگین دارد بهار
💡 دو دهان داریم گویا همچو نی یک دهان پنهانست در لبهای وی