یک چشمه

لغت نامه دهخدا

یک چشمه. [ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) ( از: یک + چشمه ) یک نمونه. بخشی. گوشه ای. انموذجی: یک چشمه از فنون کشتی گیری عرضه کرد.
- یک چشمه کار؛ کار خوب و آراسته. ( آنندراج )( غیاث ).
- یک چشمه کردن؛کنایه از زیب و زینت کردن. ( آنندراج ):
عروس صبحدم یک چشمه کرده
به بام چارمین ایوان برآمد.میرخسرو ( از آنندراج ).
یک چشمه. [ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] ( ص نسبی ) ( از: یک + چشم + َه ) یک چشم. واحدالعین:
سحرگه که یک چشم یابد کلید
به آیین یک چشمه آید پدید.نظامی.مَسْحاء؛ زن یک چشمه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

یک نمونه بخشی

جمله سازی با یک چشمه

وی به بررسی قطعه بتاولتائیک حاصل از ساندویچ شدن یک چشمه بتازا در پیوند مادهٔ نیم‌رسانا پرداخت.
عشق است که اندر دو جهان راه نجات است بحریست که یک چشمه از آن آب حیات است
این روستا دارای یک چشمه پرآب می‌باشد که دو رودخانه از آن جاری می‌شود.
دارم این یک چشمه کار از پیر کنعان یادگار چشم را از گریه در راه عزیزان باختن
حدود ۴۰۰ اصله نخل و یک چشمه کوچک دارد. وداری ۵۰۰ من زمین زیر کشت دیم می‌باشد.
هر آن حرفی که در وی چشمه دار است ز معنی موج زن یک چشمه سار است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هورنی
هورنی
دلایل
دلایل
لحظه
لحظه
متعبد
متعبد