یک دندانه

لغت نامه دهخدا

یک دندانه. [ ی َ / ی ِ دَ دا ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) یکسان. ( غیاث ) ( آنندراج ). برابر. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

یکسان برابر

جمله سازی با یک دندانه

چنان از باده توحید سرگرمم درین گلشن که خار و گل به چشم من به یک دندانه می‌آید
زشت و زیبا وبلند و پست از روشندلی در نظر آید به یک دندانه چون آیینه ام
کند تأثیر سوز عشق در شاه و گدا یکسان که بید و عود را آتش به یک دندانه می‌سوزد
اگر خارست، اگر گل، مایه خوشحالیی دارد کلید و قفل این منزل به یک دندانه می خندد
از بلند و پست عالم آنچه می آید به چشم چون صف مژگان به یک دندانه می یابیم ما