کامد

لغت نامه دهخدا

کامد. [ م ِ ] ( ع ص ) دردمند دل و اندوهگین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیمار دل شده بسبب اندوه سخت. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کَمَد و کُمدَة شود. سخت اندوهگین. ترشروی و مهموم. ( یادداشت مؤلف ). دل افکار.

فرهنگ فارسی

دردمند دل و اندوهگین

جمله سازی با کامد

چو بهرام را دید خسرو ز راه به ایرانیان گفت کامد سپاه
مر آن نامه کامد ز هیتال شاه فرامرز بنمود با نیک خواه
بدو گفت کامد ز دشمن سپاه جهان شد سراسر ز لشکر سیاه
قدش کامد نهال آرزویم ز رحمت کم شود مایل به سویم
وگرنه زین سپس زحمت نیارد بهم آن راه کامد باز گردد
دو شاه دو کشور نشسته به راز بگفتند کامد فرستاده باز