پای پیل

لغت نامه دهخدا

پای پیل. ( اِ مرکب ) نوعی از قدح و پیاله شرابخوری. ( برهان ). نوعی پیاله. صراحی بزرگ دراز که بصورت پای فیل سازند. ( رشیدی ). پیلپا. گاوزر:
تا بپای پیل می بر کعبه عقل آمده ست
پیل بالا نقد جان بر پیل بان افشانده اند.خاقانی. || حربه ای به شکل پای پیل که پیلپا نیز گویند. حربه ای است که اکثر و اغلب زنگیان دارند. ( جهانگیری )( برهان ). گرزی است بصورت پای فیل. ( رشیدی ):
من صید آنکه کعبه جانهاست منظرش
با من بپای پیل کند جنگ عبهرش.خاقانی.بگردن شتر اندر شراب زر بخشی
بپای پیل گه خشم خصم فرسائی.مجیرالدین بیلقانی.|| صاحب مرض داءالفیل. ( رشیدی ).

فرهنگ عمید

= پیلپا

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) نوعی از قدح و پیال. شرابخواری صراحی بزرگ دراز که بصورت پای پیل سازند پیلپا گاوزر. ۲- حربه و گرزی مانند پای پیلپیلپا. ۳- ( صفت ) صاحب مرض دائ الفیل.
نوعی از قدح و پیاله شرابخواری نوعی پیاله

جمله سازی با پای پیل

💡 نگردد هیچ بد خواهی بر او چیر جهد از پای پیل و از دم شیر

💡 رخ سوی شاه شرع نهادم پیاده لیک در پای پیل ماندم از آن کم فرس نبود

💡 ز رنج خمار آن چنانم ضعیف که در پای پیل است مور نحیف

💡 سزد که چون شه شطرنج دستبرد اجل به پای پیل کند ماتشان چون خذلانی

💡 به گردن شتر اندر شراب زربخشی به پای پیل گه خشم خصم فرسایی

💡 به مالش رشک پای پیل گشته به کشتن دست عزرائیل گشته