گرچه حسن آن پریرو بی مثال افتاده است رزق هر آیینه ای از وی مثال دیگرست
به شیرین در رسد بیچاره فرهاد پریرو روی بنماید بگلشاد
هر چه او نیست نقدِ وقت همه انتظارِ پریرو وعدۀ دی ست
دیگران را دیده روشن گرچه از مردم بود جز به روی آن پریرو چشم من روشن مباد
صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست تشنه دیدار را کوثر سراب دیگرست
ستمگری نه پریچهره مرا کارست که هرکه هست پریرو ستمگری داند
صائب از اندیشه ملک سلیمان فارغ است هر که دل در چین زلف آن پریرو بسته است
چو واقف شد پریرو راز او را وزان طومار دل پرداز او را