فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسی کن که مر او را ملک نبود، یعنی آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتی است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالی را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومی، که عیب بتو راه نباید، و در دوستی انکار حال دوست خود محال است. دوستی آنجا است که انکار در میان نیست.
یحیی صفات بود چو یاسین و خصم اوست من ینکر المهیمن آن یحیی العظام