لغت نامه دهخدا گردون نورد. [ گ َ ن َ وَ ] ( نف مرکب ) آسمان پیما. صاحب آنندراج آرد: در صفت ماه و سیارات: بشبرنگ مه نعل گردون نورددرآمد برافراخت گرز نبرد.اسدی ( گرشاسب نامه ).درخشنده خورشید گردون نوردز باد خزان نیش عقرب نخورد.نظامی.هرچند پایه تو بلند اوفتاده است غافل مشو ز ناله گردون نورد من.صائب ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی ( صفت ) آنکه آسمان را طی کند فلک پیما: درخشنده خورشید گردون نورد زباد خزان نیش عقرب نخورد. ( نظامی )
جمله سازی با گردون نورد چو رخسار خورشید گردون نورد برون آمد از پرده ی لا جورد گفت رومی «ذرهٔ گردون نورد در دل او یک جهان سوز و درد بنگ است آنکه فطرت گردون نورد اوست بر خاطرت سرایر انجم عیان کند زان آفتاب بهره جز آن گرمرو نیافت کو بارگی ز همت گردون نورد کرد خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت تا باد سردم از دم گردون نورد خاست سپیده چو ازمهر گردون نورد شود روی گیتی چو یاقوت زرد