لغت نامه دهخدا
گب. [ گ َ ] ( ص ) بزرگ. ( آنندراج ).
گب. [ گ َ ] ( ص ) بزرگ. ( آنندراج ).
( اسم ) اندرون رخ داخل چهره: روان گشته دایم دو چیز از جهان شد ( از چهارش ) زد و چشم کوری زدو گپ لالی ( عبدالله عارض )
💡 به دلخراشی هر خار بایدم تن داد مرا که نکهت گب بر دماغ بار شود