بوی خون می آید از رنگینی گلزار او! نشنوی ای پر هوس گویا ز کامی از هوی؟!
نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب
گر سوزش سینه را به کس میداری وز مهر ضمیر پر هوس میداری
چو جلوگاه حواصل شد آشیانۀ زاغ مکن به پر هوس در هوای دل پرواز
جگر پر خون و جانها پر هوس بود قدم میرفت و روها باز پس بود