مسألهٔ وحدت حوزه و دانشگاه از جمله مباحثی است که از دیرباز، حتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، تاکنون همواره مورد توجّه صاحب نظران و مصلحان اجتماعی این مرز و بوم بوده است. با توجّه به طولانی بودن دورهٔ گفتوگوها و بررسیهای انجامشده در این زمینه، انتظار میرود که نهتنها هیچگونه ابهامی در تشخیص مسئله باقی نمانده باشد، بلکه بسیاری از مشکلات عملی مرتبط با این موضوع نیز مرتفع شده باشد. بیتردید، خیزشهای تاریخی ملت ایران موجب پیشرفتهایی در راستای حلِ معضلی تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه گردیده و تا حدّی نیز به فهم دقیقتر صورت مسئله کمک کرده است؛ با این حال، هنوز تا دستیابی به وضعیت مطلوب در هر دو بُعد نظری و عملی فاصله داریم.
در آغاز میتوان در صحت این پیشفرض مشهور و مقبول تردید کرد که آیا واقعاً تضاد و تعارضی جدی و گسترده میان حوزه و دانشگاه وجود داشته است یا خیر؟ به باور ما، اگر قضاوت را بر پایهٔ دادههای عینی استوار کنیم، پاسخ منفی خواهد بود. از همان ابتدا، علیرغم تمایل برخی جریانها، هرگز تقابل همهجانبهای بین این دو نهاد شکل نگرفته است، بلکه همواره نقاط اشتراک و اتصال متعددی میان آنها وجود داشته است. حتی بسیاری از پیشگامان و بنیانگذاران نظام دانشگاهی در ایران که دارای پیشینهٔ تحصیلات حوزوی بودهاند، هیچگاه گسستی از یک سنّت و پیوستن کامل به سنّت دیگر را تجربه نکرده و مسئله را بهصورت تقابل مطلق نمیدیدهاند.
با این وجود، فضای غالب در روابط این دو نهاد، عمدتاً متأثر از دیدگاههای افراطی بوده است؛ دیدگاههایی که با الهامگیری از مدلهای غربی سعی در ایجاد مرزبندیهای قاطع و صفآراییِ آشتیناپذیر بین حوزه و دانشگاه داشته و هر یک را متعلق به دنیایی جداگانه میدانستهاند؛ دنیاهایی که بقا و رشد یکی در گرو افول و زوال دیگری تصور میشده است. اگرچه این تصویر در شکل کامل خود، بازتابی در واقعیت عینی نداشته، اما در مجموع، جهتدهندهٔ روند مباحثات و برخوردهای بین حوزه و دانشگاه بوده است. بر این اساس، در این مقاله نیز از منظر همان تصویر انتزاعی یا نوع آرمانی به مسئله نگریسته شده و فرض بر جدایی حوزه و دانشگاه از یکدیگر گرفته شده است؛ سپس چارهجویی برای فرآیند وحدت این دو، به عنوان پرسش محوری بحث، مطرح گردیده است.