ناخرسند

لغت نامه دهخدا

ناخرسند. [ خ ُ س َ ] ( ص مرکب ) غیرقانع. ناراضی. ناخشنود. که خرسند نیست. که قناعت ندارد. مقابل خرسند. رجوع به خرسند شود:
آنکه بسیار یافت ناخشنود
و آنکه اندک ربود ناخرسند.مسعودسعد.

فرهنگ عمید

۱. ناراضی.
۲. [قدیمی] آن که قانع نباشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه قانع نیست غیرقانع. ۲ - ناراضی: آنکه بسیاریافت ناخشنود وانکه اندک ربودناخرسند. ( مسعودسعد. ) مقابل خرسند.

جمله سازی با ناخرسند

ایستادن نیست بر یک مطلبم در هیچ حال بر نمی‌آیم به میل طبع ناخرسند خویش
و پسرش، شاپور چهارم را بر تخت پادشاهی ارمنستان نشاند. ارمنیان از وی ناخرسند بودند و او را به عنوان پادشاه نمی‌پذیرفتند. در سال‌های پایانی حکومت یزدگرد تعقیب و آزار مسیحیان شدت یافت.
من به سد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان از لبت آورده سد پیغام دشنامم هنوز
بنده را خاطری است ناخرسند عاشق هجر یار، لیک به بند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال امروز فال امروز فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی