صدو

لغت نامه دهخدا

صدو. [ ص َدْوْ ] ( ع مص ) دست بر دست زدن چندان که آواز برآید. ( منتهی الارب ).

جمله سازی با صدو

زخویشان هزار و صدو شصت و پنج به نزدم شهان اند با تاج و گنج
این سری بزرگ است. صدو بیست واند هزار نقطه نبوت هیزم وجود بشری را فدای آتش محبت و تجلی صفات حق کرده بودند ولیکن از هر کسی نیمسوخته‌ای بازمانده بود تا فردای قیامت ازیشان دود نفسی نفسی بر میآید.
اسحاق(ع) صد و هشتاد، یعقوب (ع) صد و چهل و هفت، یوسف (ع) صدو ده، موسی(ع) صد و بیست، هارون(ع) صد و هفده، سلیمان(ع) پنجاه و دو، داود صد، زکریا نود و هفت، عیسی که به آسمان بر شد، عمرش سی و سه سال بود.
این باد باعث فرسایش خاک در منطقه سیستان می‌شود. باد های صدو بیست روزه سیستان نیز از اواخر بهار تا اوایل پاییز در نواحی شرقی و جنوب شرقی استان خراسان رضوی می وزد.
ترک تیرافکنت از تیغ تغافل ریزد خون صدو واسطه تا از سر خونی گذری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خویش
خویش
تراشیدن
تراشیدن
کال
کال
مواظب
مواظب