لابه گری

لغت نامه دهخدا

لابه گری. [ ب َ / ب ِ گ َ ] ( حامص مرکب ) تملّق. تبصبص. اسدی در لغت نامه گوید: لامانی و لاوه، چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن ( ؟ ):
هر چه در خانه داشت ما حضری
پیشش آورد و کرد لابه گری.نظامی.پس یقین گشتش که مطلق آن سریست
چاره او را بعد از این لابه گریست.مولوی.

فرهنگ عمید

۱. تضرع، زاری.
۲. چاپلوسی.

فرهنگ فارسی

۱- تضرع زاری. ۲- چاپلوسی تملق: پس یقین گشتش که مطلق آن سریست چاره او را بعد ازین لابه گریست. ( مثنوی لغ. ) ۳- مکر خدعه فریب.

جمله سازی با لابه گری

گفتم چو دلم لابه گری پیش آرد روزی دلت آئین جفا بگذارد
زین لابه گری چو باز پرداخت گرمی به سوی مطبخ خورش تاخت
همچو بلبل که به گلزار بنالد بر گل من بر دلبر خود لابه گری پیشه کنم
ابر آمد و برداشت بصد لابه گری گردی که نشسته بود بر دامن سرو
وگر از من بت من لابه گری نپسندد گوشه ای گیرم و خونابه گری پیشه کنم
رقیب لابه گری گو ز کوی دوست ببر که مشکلست حکایت به طرز ما کردن