صف بسته

لغت نامه دهخدا

صف بسته. [ ص َ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) صف زده. به رده ایستاده:
چون بدرکه سر برآرد از کوه
صف بسته، ستاره گردش انبوه.نظامی.رجوع به صف شود.

فرهنگ عمید

صف کشیده، رده بسته.

فرهنگ فارسی

( صفت ) صف زده برده ایستاده.

جمله سازی با صف بسته

قدسیان صف بسته هر سودست خدمت بر کمر ساقیان با زلف‌های عنبر‌ین در‌گیر و دار
از زمین مکه روح انبیا صف بسته اند بهر استقبال تو تا آسمان هفتمین
اگر نه چشم تو افراسیاب تُرک چرا به ‌گردش از مژه صف بسته از دو روی سپاه
تا خط مشکین به دور عارضت صف بسته است ریشه محکم در نظرها همچو مژگان کرده‌ای
از هر طرف حوادث دنیای بی مدار صف بسته می رود ز یسار و یمین ما
خجسته مجلسی از خواجگان دو صف بسته یکی غریب نواز و یکی ضعیف آزار