وقف دندان ندامت شد لب من غنچه وار آرزوی بوسه زان کنج دهن دارم هنوز
در عهد خوبی تو گذارند گلرخان گاهی به روی و گاه به دل غنچه وار دست
حلقی که نیست بسته پیمانش غنچه وار مجروح کردن است به سیلی بنفشه سان
ز سر عشق تو چون غنچه وار دارم لب که سر عشق تو نتوان در این جهان گفتن
دوشیزگان خاطر من بین که غنچه وار بر رخ گرفته اند ز تو شرمسار دست
چون خرده زری که ترا هست رفتنی است در آستین گره چه کنی غنچه وار دست؟