زبون تر

لغت نامه دهخدا

زبون تر. [ زَ ت َ ] ( ص تفضیلی ) لاغرتر. نزارتر:
زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.خاقانی.رجوع به زبون شود. || رام تر. آماده تر. سلیم تر:
چون با یاران خشم کنی جان پدر
بر من ریزی تو خشم یاران دگر
دانی که منم زبون تر و عاشق تر
پالان بزنی چو برنیایی با خر.فرخی.|| ضعیف تر. آسان تر: راست جانب ما زبون تر است که هر گریخته وی را جایی نماند اینجا آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570 ). اگر شکسته شوند بتعجیل بروند و بُنه ها بردارند و سوی ری کشند، که اگر ایشان را قدم از خراسان بگسست، جز ری وآن نواحی که زبون تر است، هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553 ). رجوع به «زبون » و «زبون ترین » شود.

فرهنگ فارسی

لاغر تر رامتر آماده تر سلیم تر

جمله سازی با زبون تر

💡 نداند که پیل ار چه باشد دلیر زبون تر بود او به چنگال شیر

💡 هر روز فلک کین من از سر گیرد بر دست خسان مرا زبون تر گیرد

💡 بر ناصح او مار زبون تر بود از مور بر حاسد او مور قوی تر بود از مار

💡 با من بیچاره میکوشد مدام من زبون تر آمدستم والسلام

💡 باز چون با صعوه خوگر می شود از شکار خود زبون تر می شود

سایکو یعنی چه؟
سایکو یعنی چه؟
ضامن یعنی چه؟
ضامن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز