خوش سیما

لغت نامه دهخدا

خوش سیما. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) خوش صورت. صاحب ملاحت. نیک رو. خوش رو.

فرهنگ عمید

خوش رو، خوب رو، خوشگل.

فرهنگ فارسی

( صفت ) زیبا خوشگل.

جمله سازی با خوش سیما

با عطارد ماه خوش سیما بود نیست پنهان این سخن پیدا بود
چون زحل پس مشتری مریخ و آنگه آفتاب باز زهره با عطارد ماه خوش سیما بود
ز آفتاب حسن او هر ذره ای در نظر چون ماه خوش سیما بود
بلکا دلکا کم کن یغما ای خوش سیما بنشین بنشین