دانادل

لغت نامه دهخدا

دانادل. [ دِ ] ( ص مرکب ) که دلی دانا دارد. داناضمیر. دانشمند و خردمند. ( آنندراج ). هوشیار. خردمند. دل آگاه:
بپاسخ چنین گفت ای پادشا
که دانادل و مردم پارسا...فردوسی.جوان گرچه دانادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون.اسدی.|| کنایه از عرفا و فضلا و مردم سنجیده است. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).

فرهنگ عمید

دانا و خردمند، آگاه و هوشیار، دل آگاه.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آگاه واقف. ۲ - عالم دانشمند.

فرهنگ اسم ها

اسم: دانادل (پسر) (فارسی) (تلفظ: d.-del) (فارسی: دانادل) (انگلیسی: dana-del)
معنی: دانا و خردمند، آگاه و هوشیار، دل آگاه، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آگاه و عارف

جمله سازی با دانادل

💡 جهاندار بنشست با موبدان بزرگان دانادل و بخردان

💡 جوان گرچه دانادل و پرفسون بود نزد پیر آزمایش فزون

💡 ورا موبدی بود بابک بنام هشیوار و دانادل و شادکام

💡 چنین گفت دانادل برهمن کز آن جا فروزد سهیل یمن

💡 این غزل گوشزد واله دانادل کن آنکه از مهد، مسیحای سخندان برخاست

کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
ضمیمه یعنی چه؟
ضمیمه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز