دمم

لغت نامه دهخدا

دمم. [ دِ م َ ] ( ع اِ ) چیزی که بدان دیگ شکسته بسته شود. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). چیزهایی از قبیل خون یا سرشیر که بسبب آنها خلل و فرج دیگ سنگی بسته شود. ( از اقرب الموارد ). || خون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ دمة. به معنی پشکلهای شتر و گوسپند. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به دمة شد.
دمم. [ دُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ دُمَّة. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دُمّة شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۰(بار)

جمله سازی با دمم

یک نیم دمم از جهان به دست آمده بود وصلش به بهای جان به دست آمده بود
نیست زان شوخ، همه از دل پر خون من است هر دمم این همه خونابه که بر رو آید
گفتم که دمم چند دهی گفت چه دم گفتم گه غمت چند خورم گفت چه غم
تا به کی این در زنم در باز کن با وصالت یک دمم دمساز کن
زهدفروش خودنما ترک ریا نمی‌کند هرچه فسون به او دمم هرچه فسانه خوانمش
چه دم زنم چو رسم با تو آن دمم باشد مجال آنکه کنم بر تو عرض صورت حال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
افتخار یعنی چه؟
افتخار یعنی چه؟
رویت یعنی چه؟
رویت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز