یک نیم دمم از جهان به دست آمده بود وصلش به بهای جان به دست آمده بود
نیست زان شوخ، همه از دل پر خون من است هر دمم این همه خونابه که بر رو آید
گفتم که دمم چند دهی گفت چه دم گفتم گه غمت چند خورم گفت چه غم
تا به کی این در زنم در باز کن با وصالت یک دمم دمساز کن
زهدفروش خودنما ترک ریا نمیکند هرچه فسون به او دمم هرچه فسانه خوانمش
چه دم زنم چو رسم با تو آن دمم باشد مجال آنکه کنم بر تو عرض صورت حال